یه وقتایی دم رفتن
تو چشماش زل بزن تا خواست
چمدونش رو برداره
امروز رد شد از کنار من
مردی که بوی عطرتو می داد
عجیب اینه که عاشقت هستم و
مهم اینه که عاشقم نیستی
هربار می گفتی نمی مونی
پر بودی از حسِّ پریشونی
تازه فهیدم که شاعر بودم
اون روزایی که دلم غمگین بود
من بی تو پرسه میزنم تو این شب غمگین
آروم خیس َم می کنه بارون فروردین
واسه آرامش من بود
چقد سخته برام درکش
من که نیستم تو خیابون دلت
پس چرا کوچه چراغونی شده
میدونم که سخته ولی دل بکن
منو خیلی راحت فراموش کن
درست مثل یه کابوسی، که تو شبای تاریکم
منو از خواب شیرینم، همش دورترم کرده